- هست شدن
- به وجود آمدن، موجود شدن
معنی هست شدن - جستجوی لغت در جدول جو
- هست شدن
- بوجودآمدن: (وهستی دیگر بودو هست شدن دیگر)
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
ویران شدن، منهدم گشتن
از کار افتادن، ضعیف شدن
اقرار کردن، اعتراف کردن، برای مثال به هستیش هستو شدی از نخست / اگر خویشتن را شناسی درست (اسدی - مجمع الفرس - هستو)
خوار و ذلیل شدن
با خاک یکسان شدن، منهدم گشتن
با خاک یکسان شدن، منهدم گشتن
اعتراف کردن اقرارکردن: (بهستیش هستوشدن ازنخست اگرخویشتنراشناسی درست) (رشیدی اسدی)
درگذشت، مردن
اذعان داشتن، اعتراف کردن
اقدام نمودن، اقدام
سازگار و دمساز شدن با کسی آرام گرفتن با کسی ماء نوس شدن
معترف شدن اعتراف کردن
بسر رسیدن بپایان رسیدن
بسته گردیدن بسته گشتن، یا بسته شدن عذر زن. بپایان رسیدن عذر
تکه های چینی شکسته را بوسیله ای بهم چسباندن: (بند زن بکاسه چینی چهار بست زد)، کوبیدن پاره ای فلزی برای استحکام بصندوق و غیره: (صندلی ما شکسته بود بست زدیم)، نصب یک بست تریاک بوافور و کشیدن آن
لمس کردن
آماده و مهیا شدن
همدل و مهربان شدن
مباشرت کردن
اقرار کردن، اذغان کردن
دراز کشیدن، یا تخت شدن دماغ. چاق شدن دماغ از نشاه
افتادن از جایی. یا پرت شدن حواس. مشوش و مضطرب شدن حواس. یا پرت شدن از موضوع یامرحله. از موضوع و مطلب دور افتادن سهو و اشتباه کردن در موضوع
به ستوه آمدن، به تنگ آمدن، زله شدن
به وجود آوردن، پدید آوردن
لباس از تنش درآوردن، برهنه شدن
ساخته شدن، آماده شدن
اصلاح شدن
اصلاح شدن
افتادن از بالا به پایین، فرو افتادن
در بازی نرد گریختن و جفت شدن مهرۀ تک به مهرۀ دیگر یعنی مهرۀ تک را که احتمال کشته شدن آن می رود به مهرۀ دیگر جفت کردن
راست گردیدن، راست گشتن
برپاخاستن، ایستادن، برخاستن، مقابل کج شدن و خم شدن، از کجی درآمدن
حقیقت پیدا کردن، به حقیقت پیوستن، مطابق درآمدن، درست درآمدن
مرتب شدن، سازگار شدن، درست شدن، رو به راه شدن
برپاخاستن، ایستادن، برخاستن، مقابل کج شدن و خم شدن، از کجی درآمدن
حقیقت پیدا کردن، به حقیقت پیوستن، مطابق درآمدن، درست درآمدن
مرتب شدن، سازگار شدن، درست شدن، رو به راه شدن
دو دست را پیاپی برهم زدن برای ابراز شادی و خوشحالی، دو کف دست را برهم زدن با آهنگ موسیقی، کف زدن
کنایه از به کاری پرداختن
کنایه از به کاری پرداختن
با هم برابر شدن مانند هم شدن
به هم پیوستن، به هم پیوستن نر و ماده، مقاربت کردن
به هم پیوستن، به هم پیوستن نر و ماده، مقاربت کردن
بر انگیختن سبب شدن باعث گردیدن، سبب شدن باعث گردیدن
متصل شدن یک مهره - که فرد است - به مهره های جفت یا داخل شدن مهره فردی که در خانه حریف است در مهره های جفت طرف دیگر
مردن ویتاردن مردن درگذشتن، از بین رفتن از دست رفتن فائت شدن: ما اجر از عبادت نا کرده می بریم هر طاعتی که فوت شود بیریاتر است. (کلیم) بسرعت و باسانی حفظ شدن، تبدیل به بخار شدن: فوت شد رفت هوا
نادرست نویس غات شدن زبانزد وینرد شیر یا قات شدن مهره. پیوستن یکی از دو مهره خانه یک بمهره یا مهره های خانه دوازدهم با شش و بش متصل شده مهره ببالاترین مهره ها